فقط اومدم خبر بدم من زنده م
روزهای خیلی خوبی رو پشت سر نذاشتیم
دردونه تب و لرز میکرد همش و بردیمش بازم دکتر...آزمایش و اینور و اونور...تازه الان بهتر شده...خداروشکر
شبای سختی رو پشت سر گذاشتم شبایی که با ترس و استرس واسه چنددقیقه همش میخوابیدم...هنوز خستگیش تو جونمه
الانم دارم آماده میشم واسه مهمونی دادن...خانواده محسن یکشنبه هفته بعد خونه ما دعوتن...جمعه میرسن پایتخت
این روزا خیلی خسته و کلافه م...دلم میخواد زود مهمونی برگزار شه و برگردم به روزانه های خودم...الان همش مشغول بدو بدو ام
بعد مریضی دردونه احساس میکنم همه کارا و برنامه هام رو دور تنده و منم کلافه م
امروز میخواستم با محسن برم خرید...حالا فکر میکنم از سرکار میاد خسته س بهش میگم فردا که جمعه س و صبح خونه استراحت میکنه بعدظهرش بریم واسه خریدامون...حالا بیاد ببینم نظر خودش چیه
دوستون دارم عشقولیا
فعلا بای
برگشت از دیار عشق...برچسب : نویسنده : mshtxxx بازدید : 211