خدایا چشم برندار ازمون...

ساخت وبلاگ
دیروز غروب محسن زنگ زد گفت اجاره نامه رو دم دست بزار بیام ازت بگیرم از بنگاه زنگ زدن پولت آماده س...چقدرررررر من و داداش خوشحال شدیم ولی هنوز چنددقیقه نگذشته بود باز محسن زنگ زد مدارک موتورم خونه س؟گفتم اره گفت میام ازت میگیرم موتورم رو گرفتنکلی حالمون گرفته شد...تا محسن بره کلانتری و بیاد خونه مدارک رو ببره دیگه تاریک شد...محسن که رفت کلانتری من سمبوسه درست کردم و آخرین سمبوسه رو که سرخ کردم محسن زنگ زد گفت موتور رو شنبه میدن به داداشت بگو بیاد باهم بریم بنگاه...رفتن و خیلی زود برگشتن گفتم چی شد؟گفتن هیچی بابا بنگاهی میگه پسرصابخونه زنگ زده گفته دنبال خونه باشه من سربرج بقیه پولشو میدم محسنم گفته من دیگه به اینا اعتماد ندارم که برم خونه بگیرم و قرداد ببندم بعد اینا پولمو ندن بنگاهی هم گفته نه خیالت تخت من برات میگیرم ولی محسن زیربار نرفت

خب اعصابم کلی خرد شد محسنم دیگه بدتر نمیدونم چی شد این وسط ما باهم بحثمون شد...که دیگه من کش ندادم و رفتم سفره پهن کردم شام خوردیم و بعدشام دوباره حرف زدیم و کمی آروم شدیم...محسن گفت فردا با داداش میره دنبال خونه...خونه خوب گیرش اومد همونجا زنگ میزنه به پسرصابخونه ببینه میخواد چیکارکنه و برنامه ش چیه...اونا که کل ساختمون رو گذاشتن واسه فروش دیروزم دوتا خانم و یه آقا و بنگاهی اومدن دیدن و فک کنم نپسندیدن دیگه نمیدونم میخوان چیکار کنن همینجور ما بلاتکلیف موندیم...واقعا بلاتکلیفی خیلی بده اینکه زندگیت برنامه نداشته باشه اینکه تو خونه از هرلحاظ آسایش نداشته باشی...یه روز بی حالی...حال و حوصله جارو و گردگیری نداری ولی هرآن ممکنه کسی از راه برسه و بیاد خونه رو ببینه و خونه باید مرتب باشه...مدام باید گوش به زنگ باشی ببینه آخرین خبر چیه اووووفففففف 

شام که خوردیم ظرفا رو شستم و سینکم با سرکه شستم تمیز شه و میکروباش از بین برن بعدم خوابیدم...صبح بیدار شدم مواد لوبیا پلو رو درست کردم...آیفون رو زدن فک کردم اومدن باز خونه رو ببین محسن و داداش رو سریع بیدار کردم اونام ۳۰ثانیه ای رختخوابا رو جمع کردنولی خب نیومده بودن واسه دیدن خونه...دوتا خانم بودن نمیدونم واسه چی پول جمع میکردن...آی حرصم گرفت

ساعت یه ربع به سه بود ناهار خوردیم و محسن و داداشم رفتن دنبال خونه...قرار شد اول اونا برن مورد خوبی پیدا شد بعد من برم ببینم و اگه اوکی بود اجاره ش کنیم...۵دقیقه پیش زنگ زدم به داداشم گفت آجی یه خونه خوب پیدا شده از همه لحاظ اوکیه چندتا خونه دیگه هم هست ببینیم بعد بهت خبرشو میدم

خب این عالیه خداروشکر!!!پس بگردیم میتونیم خونه خوب پیدا کنیم و خداروشکر هردوبار که گشتیم چندتا مورد خوب پیدا شدن و جای نگرانی نیس...نگرانی من فقط از محسنه که خیلی دقت نمیکنه تو انتخاب خونه و هرچی چشمشو بگیره میگه پس خوبه...حالا خونه نه نمای درست و حسابی داره...نه رنگ داره...نه کابینت داره...سر این قضیه همیشه من حرص خوردم و دعوامون شده...از دیشب تا امروز باهاش اتمام حجت کردم که خونه حتی یه خوابه و کوچیک باشه اما یه خونه درست و حسابی و تمیز باشه...بزرگیش اصلا مهم نیس...تک خوابشم مهم نیس قرار نیس خونه ما باشه و تو اون خونه پیر شیم که!!!ته تهش اینه اتاقمون رو با دردونه شریک شیم...ته تهش اینه تخت خودمون رو جمع کنیم که الان تو اتاق یه گوشه فقط افتاده و اصلا ازش استفاده هم نمیکنیم شبا جلو تی وی رختخواب پهن میکنیم و میخوابیم...به داداش هم گفتم تو نماینده منیسلیقه منو میدونی سلیقه محسنم میدونی هرخونه ای دیدی میای بهم میگی...نزار محسن خونه های خوب رو به بهونه کوچیک بودن رد کنه گفت باشه خیالت تخت

سر این خونه عوض کردن همیشه استرس میگیرم از دست محسن...بخدا پری روز رفتیم خونه ببینیم بنگاهی برده ما رو یه خونه کلنگی نشونمون داده محسنم میگه عالیه همینو بگیریم که با چشم غره من حساب کار دستش اومد...اون همه پول بدیم واسه خونه کلنگی؟؟؟؟؟آپارتمانی رو ول کرده اونوقت....وقتی با پولش میتونه یه واحد شیک و نقلی نوساز اجاره کنه چرا باید واسه یه خونه قدیمی ساخت که فقط چون بزرگه پول بدیم؟خلاصه امروز دیگه فهمید من تو اون خونه ها نمیرم زندگی کنم گفت باشه آپارتمانی میگیرم فقط لنگمون رو بتونیم دراز کنیمگفتم خیلی هم خوبه هم امنیتش بیشتره هم پولم حروم خونه زشت و بدترکیب نمیشه و دیگه حریفم نشدخب من خیلی خونه واسم مهمه...اصلا مهم نیس بزرگ باشه ولی تر و تمیز و شیک باشه آدم دلش اونجا بگیره زندگی کنه...محسن که میره سرکار و غروب میاد منم که باید صبح تا شب اونجا سرکنم باید خونمو دوست داشته باشم یا نه...خلاصه که تا الان آمار گرفتم همش خونه های آپارتمانی رفته ببینه

دوستای گلم دعا کنین یه خونه خوب پیدا شه اینا هم زود پولمون رو بدن ما بریم از اینجا...خیلی واسه آب اذیت میکنن همش فلکه رو میبندن آب بالا نیاد بخدا پریشب دیگه نفرینشون کردم...دیگه میبینن رفتنمون قطعیه دیوونه شدن و آزار و اذیتشون شروع شده بیشتر از این میسوزن پسرشون به حرفشون گوش نمیده و پول ما رو خودش جور کرده که از دستشون خلاص شیم و میبینن پسرشون تو خط اونا نیس عقده ش رو سر ما خالی میکنن و اصلا نمیدونیم ما چه گناهی کردیم جز اینکه ازشون خواستیم در ازای پولی که میگیرن به فکر رفاه مستاجرشونم باشن...انگار کفر گفتیم که بهشون برخورده...انگار ما حق اعتراض و فسخ قرارداد نداریم و تو این شرایط سخت همینجا باید زندگی کنیم...هیچوقت بخاطر آزار و اذیتاشون حلالشون نمیکنم هیچوقت!!!

به انرژی مثبتاتون محتاجم عزیزای دلم

برگشت از دیار عشق...
ما را در سایت برگشت از دیار عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshtxxx بازدید : 297 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 3:19