اولین روز ماه مبارک رمضان

ساخت وبلاگ
سلام خواهری های عزیزم

حال و احوالتون چگونه س؟؟؟سرحال و شاداب؟خداروشکر

نماز و روزه هاتون قبول درگاه حقتو دعاهاتون منو فراموش نکنین

دیشب یدفعه ای تصمیم گرفتم روزه بگیرم آخه امروز موعد خاله پری بود ولی پیش خودم فکر کردم شاید خاله پری یکی دوروز عقب بیوفته مثل دفعات قبل حالا من روزه م رو بگیرم اگه اتفاق افتاد هم که افتاد دیگه...این تصمیم رو تو حموم گرفتما 

قبل اینکه برم حموم واسه ناهار فردای محسن مرغ گذاشته بودم...کلا خورشت و اینا که درست میکنم واسه خودمو و دردونه هم درست میکنم دیگه تنبلیم میشه فرداش هم غذا درست کنمدیگه دیدم سحریم هم که آماده س و همه چی اوکیه تصمیمم واسه روزه گرفتن قطعی شد

امسال تصمیم دارم جز روزهایی که خاله پری هست روزه م رو بگیرم و ان شاءالله خدا کمکم کنه و بتونم همه شون رو بگیرم

دیشب از حموم که اومدم برنج گذاشتم مرغمم که دیگه جا افتاده بود...ظرفای شام رو شستم و گازمم پاک کردم که فرداش دیگه کار نکنم با زبون روزه...محسن و دردونه هم خواب بودن...اولش خواستم بخوابم دیدم همش یه ساعت و نیم مونده تا سحری و ممکنه خوابیدم دیگه نتونم بلند شم یا بلند شدم نتونم درست و حسابی سحری بخورم بهرحال آدم از خواب بیدار میشه نمیتونه غذا بخوره...یه جوریه برام

سماور رو روشن کردم...چایی دم کردم...غذای محسن رو ریختم تو ظرف و گذاشتم تو یخچال...یه روضه تو گوشیم داشتم اونو موقع کار کردن گذاشته بودم و همش پلی میکردم و اشکام میریخت پایین...احساس سبکی عجیبی میکردم...بعد کارام اومدم تو جام دراز کشیدم و تو تلگرام بودم تا نیم ساعت قبل اذان که بلند شدم سحریم رو خوردم و چایی...بعدم نمازم رو خوندم و خوابیدم

ظهرم ـساعت دوازده بیدار شدیم من و دردونه...ناهارشو دادم سارا هم اومد باهاش خورد...بعد نمازم که گوشی بدست اومدم رو مبل لم دادم...دردونه و سارا هم مشغول بازی بودن...یکی دوساعت اینجوری گذشت تا مامان سارا صداش کرد که بخوابه تا اونم بتونه بخوابه...روزه بود و حسابی رنگ و روش پریده بود...منم که تصمیم داشتم دردونه رو بخوابونم تا خودمم بخوابم ولی خب تا وقتی سارا باشه اصلا نمیشه خوابوندش

سارا که رفت منم لباس های شسته شده رو از لباسشویی درآوردم پهن کردم...به دردونه شربت دادم آخه آبریزش بینی داشت...بعدم خوابوندمش و خودمم مثلا خواستم بخوابم ولی خوابم نبرد هرکاری کردم...رفتم تلگرام و تا شش که دردونه خواب بود مشغول چت کردن بودم با دوستم

دردونه گشنه ش بود بهش غذادادم خورد خودمم مواد ماکارونی رو آماده کردم آبمـگذاشتم جوش بیاد که ماکارونیم رو دم بزارم و با خیال راحت بشینم ماه عسل ببینم...ماه عسل رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم ماه رمضون رو برام یه جور خاصی جذابتر میکنه...خلاصه تا ماه عسل قشنگ شروع شه منم ماکارونیم رو دم گذاشتم و نشستم پای تی وی...محسن هم چنددقیقه بعدش اومد با کلی خرید تو دستش...برام زولبیا بامیه گرفته بود و هندونه و بستنی که افطاری بخورم ...دیگه خیار و گوجه و ....

میگفت خیلی وقته از سرکار برگشتم ولی تو پارک نشسته بودم گفتم چرا پارک؟گفت آخه خیلی مونده بود تا افطار گفتم گیتا بامیه دوست داره ببینه هوس میکنه....ای جاااااانم...مرد خوب منجعبه بامیه رو باز کردم میگه خب الان نگاه نکن دیگه خخخخخخ عاااااااااشقشمممممممممممماکارونی رو دید  کلی ذوق کرد آخه دیشب هوس کرده بود منم امشب درست کردم براش...گفتم اصلا نمیدونم مزه ش چطور شده چون نچشیدم گفت عالی شده من یه قاشقش رو خوردم

بعدم که نشستیم ماه عسل دیدیم...نیم ساعت مونده به اذان هم چایی دم کردم و کم کم سفره چیدم...من میدونین روزه م رو با چی باز کردم؟حرص و جوووووووش میدونین چرااااااا؟

مسجد نزدیک خونمونه هرروز سه وقت اذان میزنه...امروزم تی وی اذان تهران رو زد...شهر ما رو زد...مسجد اذان نزد که نزد...محسن گفت بخور بابا اذان رو که زدن گفتم نه محسن آخه مسجد همیشه میزنه شاید پنج دقیقه فاصله باشه و اینا...یه ربع از اذان گذشته بود و اذان نمیزدن...دخترصابخونه رو صدا کردم گفتم شما افطار خوردین؟گفت نه اذان که نزده ماهم همچنان منتظریم گفتم آخه تی وی یه ربعه اذان داده که...گفت جدی؟هیچی دیگه ده دقیقه هم موندم حالا محسن میگه گیتا بیا افطار کن دیگه چه وقت اذان آخه؟منم میگفتم نه محسن آخه مسجد هرروز اذان میداد بابا من دقت نکردم شاید چنددقیقه دیرتر باید اینجا اذان داد و اینا...حاج خانم صدام کرد بهم کوفته داد قبلش هم من براشون بامیه برده بودم دیدم دخترش میگه گیتاخانم زنگ زدم دامادم گفتم چرا اذان نمیده ملت همه منتظر اذانن گفته دیگه این یه ماه اذان مغرب از مسجد نمیده چون همه میرن افطاری بعد افطار اذان میدن

یعنی من شنیدم بخدا هنگگگگگگ کردم یعنی چی میرن افطار و اذان نمیدن؟اذان مهمتره یا افطار کردنشون؟همه ایام سال هر روز و شبش اذان میگن ولی ماه مبارک رمضان اذان نمیگن چون موقع افطاره و همه میرن افطاری؟اصلا چنین چیزی تا حالا شنیده بودین شماها؟این دیگه آخرشه بخدا...چون طرف روزه س دیگه نمیتونه اذان بگه؟باید اول افطار کنه بعد اذان بگه؟خدا رو مسخره کردن یا مردم رو؟

با اعصابی داغون و خط خطی افطاری خوردم اصلا نفهمیدم چی خوردم...این بیحرمتی به دین و مقدسات اصلا تو کت من یکی نمیره...کاردم میزدن خونم درنمیومد بقرآن

اونوقت ساعت بیست دقیقه به ده شبه دارن اذان میدن

اون بلانسبت همه گاوی که اذان میده رفته شکمش رو سیر کرده استراحتش رو کرده اومده واسه مسلمونا داره اذان میگه...هرچی از دهنم دراومد بارش کردم مرتیکه...اون دیگه چه نماز و روزه ایه اون میگیره؟اون چه عبادتیه اون انجام میده؟ده دقیقه نمیتونه صبرکنه اذان رو بگه بعد بره افطار؟اصلا دیگه اذان ندن آقا...برادر...مسلمون...نده...اذان نده...ولی مسخره نکن ده شب نیاواسه اذان...یعنی یه باشعور؟یه فهمیده؟یه بزرگتر تو این خراب شده نیس بگه چه غلطی دارین میکنین؟بخدا خون خونم رو میخورد.دیگه بی احترامی و بیحرمتی بیشتر از این داریم؟بخداوندی خدا من اگه مرد بودم لباسم رو میپوشیدم میرفتم مسجد چنان چکی میخوابوندم تو گوشش که تا عمر داره یادش نره که چه غلطی کرده...اعتقاد نداره هررررری گورشو گم کنه بره یکی دیگه بیاد اذان رو سروقتش بگه

خلاصه که فقط حرص و جوش خوردم و بس...تموم حس و حالهای خوبم موقع افطار پرید رفت و تا عمر دارم یادم نمیره

یعنی هرروز این قضیه تکرار شه من دیوونه میشم بخدا

بگذریم

بعدشم که فیلم دیدیم و دورهمی...خندیدیم کلی..فقط این وسط حالم گرفته بود که دردونه سرما خورده...خدایا تا بچه میاد جون بگیره مریض میشه دیگه اعصابم خرد میشه ها

مثل اینکه خرداد هرسال باید توش نحسی باشه برامون...والا بخدا

حالا خداکنه با داروهایی که بهش دادم فردا که بیدار میشه حالش بهتر شده باشه...سوپ هم باید فردا براش درست کنم و بهش بدم بخوره...فردا هم که روزه نمیگیرم چون حتما دیگه فردا خاله پری میاد امروز دیگه انقددددد دعا کردم قبل اذان نیاد وای که اگه میومد دق میکردم ولی فردا رو میدونم اوکیه...دیگه ان شاءالله بعدش باز شروع میکنم روزه هامو گرفتن...امروز که اصلا برام سخت نبود فقط آخراش کمی بدنم ضعف داشت...گرسنه و تشنه م نبود اصلا...جز صبح که بیدار شدم یه لحظه احساس تشنگی کردم ولی باز خوابیدم

خواب واقعا نعمت بزرگیه که خدا بهمون داده...قبل ماه رمضون هم خوابم رو تنظیم کردم هم خودم رو عادت دادم به چایی خوردندیوونه ام؟نه؟خخخخخ خب یکی نبود بگه دیوانه جان ماه رمضون که تا سحر میخوای بیدار بمونی تنظیم خوابت چی بود دیگه..یا میخوای روزه بگیری چایی خوردن چه صیغه ای بود در طول روز

خدا تو این ماه رمضون کمی عقل و کنارشم ـکمی پول بهم بده...جمعا بگین الهی آمین

برگشت از دیار عشق...
ما را در سایت برگشت از دیار عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshtxxx بازدید : 199 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 6:51