منو درگیر خودت کن/تا جهانم زیر و رو شه

ساخت وبلاگ
حس میکنم خدا امسال خیلی دوست داره من روسیاه مهمونش باشم...نگاه مهربونش رو حس میکنم...تو قلبم جستجوش میکنم و حسش میکنم و دلم گرم میشه...گرم بودنش...گرم مهربونیاش...خدایا مرسی که هستی و هوام رو داری...خدایا این روزا بیشتر از همیشه حست میکنم...احساس میکنم تو بغلتم...آرومم...به طرز عجیبی صبورم

وقتی  پست قبلی  رو گذاشتم واقعا حالم بد بود...مطمعن شده بودم با این حالم روزه نمیتونم بگیرم ولی چنددقیقه بعدش حالم یدفعه خوب شد...حالت تهوع...سردرد...ضعف...اصلا هیچکدوم دیگه خبری ازشون نبود...خوشحال شدم تو دلم گفتم خداروشکر فردا روزه م رو میگیرم...بعدش نشستم خندوانه دیدم و از ته دلم خندیدم...حالم بهتر تر تر شد...الکی نمیگن که خنده بر هر درد بی درمان دواست

بعد خندوانه ظرفا رو شستم...دردونه رو بردم دستشویی...بهش غذا دادم...شربتش رو دادم و رفتم که بخوابونمش...کلی قبل خواب همو بوس میکنیم و بغل میکنیم...شعر میخونیم...قصه میگیم...چقدر هم امشب منو خندوند با کارای بامزه ش

آخ دخترک شیرین ادای من!بند شدی به دلم

خدا حفظت کنه عزیزدلم...بهترین لحظه ها رو برام میسازی...با مهربونیات...دلبری هات...شیرین زبونی هات...شیطنتات...خدا برام نگهت داره الهی

دردونه که خوابید بلند شدم لباسای خشک شده رو برداشتم تا کردم گذاشتم تو کمد...اتاق رو مرتب کردم...اسباب بازی های دردونه رو از تو هال و اتاق خوابا جمع کردم...بعد کم کم رو گاز جوجه کباب درست کردم...برنجم ـگذاشتم...آشپزخونه هم که مرتب شده بود...

الان سحریم رو خوردم...غذای محسنم براش گذاشتم یخچال فقط باید براش یادداشت بزارم که برداره...یه لیوان چایی خوردم و یه لیوانم شربت

هندونه هم خوردمدیگه جا ندارم چیزی بخورم خخخخ فقط خداکنه فردا تشنه م نشه آخه هروقت جوجه میخورم دیگه از تشنگی هلاک میشم

خیلی خیلی خیــــــــــــــلی خوشحالم که حالم خوب شد و قسمتم شد روزه بگیرم...خدایا ممنون

حس خوبی دارم

آهان یادم رفت بگم امشب مادرشوهر زنگ زد گوشیم منم اون لحظه واقعا حالم بد بود از شدت تهوع نمیتونستم حرف بزنم گوشی رو دادم محسن  جواب بده و حرف بزنه...دیدم میگه کدوم دخترعمو؟اونجا چیکار میکنن؟بعد قط کرد گفت گیتا بزن شبکه نسیم دخترعموم تو برنامه کودک شو با شوهر و بچه ش شرکت کرده...همون لحظه زدم رو نسیم و دیدمشون فقط آخراش بود و اونا هم رفتن واسه فینال فردا باید تکرارشو حتما ببینم...این دخترعموش خیلی ماهه و با خدا...دو سه  باری باهاش برخورد داشتم ولی واقعا یه پارچه خانومه...شوهرشم قاضی بود به گمونم...زن و شوهر نمونه...واقعا حرف ندارن

خب دیگه کلی وراجی کردم نزدیک اذانه برم آب بخورم

برگشت از دیار عشق...
ما را در سایت برگشت از دیار عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mshtxxx بازدید : 187 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1396 ساعت: 6:51